پارت پنجاه و هفتم

زمان ارسال : ۱۲۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

عباس برای صدمین بار شماره مجتبی را گرفت و با پیغام خاموش است رو به رو شد. با کلافگی به مادرش نگاه کرد و گفت:
ـ جواب نمی‌‌ده.
گوشیاش زنگ خورد و پر امید به آن نگاه کرد. پدرش بود که سراغ مجتبی را می‌‌گرفت و او دست خالی بود.کلافه گوشه‌‌ای ایستاد و فکر کرد کجا می‌‌تواند باشد. حتی صمیمی‌‌ترین دوست مجتبی هم خبری از او نداشت. صدای درمانده مادرش را شنید:
ـ نکنه بلایی سر خودش آورده با

378
94,089 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    هرکی جای بهاربودبااون رفتارمجتبی که باهاش کرددیگه اسم مجتبی رونمیاورد. مهربونی بهارو نشون میده🙏💞💋

    ۲ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    دخترمون با محبت و با گذشته🙂

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید